سیماسادات موسوی نیاسیماسادات موسوی نیا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

سیما دنیای من

دل نوشته های مامانی

سلام فرشته نازم دیروز رفته بودیم محله قدیم مامان جون اینا آخه یکی از همسایه هامون تو اون محله رفته بود مکه ما هم واسه دیدنش رفته بودیم وقتی که وارد کوچه شدیم خاطرات کودکی یک به یک برام تدائی شد چه زود گذشتند اون روزا انگار دیروز بود با بچه ها توکوچه می دویدیم توپ بازی می کردیم دوچرخه سواری می کردیم روزهایی که هیچ غمی تو دلمان نبود صاف و زلال بودیم بابا محمد بعضی وقتا بهم می گه کودک درونت هنوز بزرگ نشده آره راست می گه آخه مگه میشه اون روزای شیرین رو از یاد برد روزای خوبی رو تو اون خونه سپری کردیم درست ٢٠سال یادش به خیر تو اون خونه بود که بابا محمد از من خواستگاری کرد تو اون خونه بود که من عروس شدم و پای سفره عقد نشستم و اولین روزای نامز...
8 خرداد 1390

سیما و توپش

سلام عزیزم امروز خونمون بودیم و مامان جون اومده بود اینجا تو هم حسابی خوش گذروندی ساجده هم اومده بود تو هم کلی باهاش بازی کردی بعدش تو حیاط آب بازی کردی ناهار هم که نخوردی فقط کلی ماست خوردی بعدش دو ساعتی خوابیدی و بعد از بیدار شدن دیگه حسابی شارز شدی و توپ و اوردی و با هم توپ بازی کردیم این هم عکست با توپ هندونه ایت ...
6 خرداد 1390

سیما و ماهی قرمزش

امسال عید خاله فاطمه واسه سیماجونم دو تا ماهی قرمز خرید که یکیش همون روزای اول عمرشو داد به این یکی ماهی سیما خانوم ماهیشو خیلی دوست داره همش بهش غذا میده و با صدای بلند میگه ماهی این هم عکس سیما و ماهی قرمزش ...
5 خرداد 1390

واما روز مادر

به نام خدای مهربان قبل هر چیزی روز مادر رو به همه دوستان گلم تبریک می گم و آرزوی سلامتی برای همشون دارم و اما دخترکم  روز مادر به غیر از اینکه ارزش معنوی زیادی داره یه بعد مادی هم داره که همسر جونا دستشون درد نکنه یه کم تو زحمت می افتن و کادوی کوچیکی برامون تهیه میکنن بابا محمد هم دستش درد نکنه که من و مامان جون و سورپرایز کرد و ما رو هم کلی خوشحال کرد بابایی خودش با سلیقه خودش برامون کادو خریده بود از کادوی مامان جون بگم که یک ست کتری و قوری نوک مدادی بود واسه من هم تابه دو طرفه چدنی خریده بود دستش درد نکنه البته سلیقه بابایی حرف نداره  راستی تو هم کادو گرفتی یک دست بولیز و شلوارک و یک بولیز تکی قرمز خوشگل البته به ...
5 خرداد 1390

سیما به روایت تصویر

سیما خانوم تا به این سن اش لب به پستونک نزده بود ولی چند روزیه که همش پستونک تو دهنشه  این هم تلفن مامان جون ایناست که همیشه اشغاله چون سیما خانوم همش مثلا داره باباش حرف میزنه این هم یه ژست خوب کنار تلفن   ...
5 خرداد 1390

ماجرای سیما و ما

چند روز پیش داشتیم با مامان جون هویج خورد میکردیم تو هم همش شلوغی میکردی این هم عکست یه پات توی سبد هویجه و خودت هم سبد و کردی صندلی و نشستی داری پفک می خوری آی شیطون   ...
5 خرداد 1390